۱.
گرچه ماهِ حرم نقاب زده
همه گفتند آفتاب زده
با دو انگور هاشمی سیاه
کاسهٔ چشم او شراب زده
چشمهایش ز چشمهٔ کوثر
سمت طفلان دو انشعاب زده
تا رقیه نوازشش بکند
بارها خویش را به خواب زده
تا که بالا گرفت کار عطش
آمد از خیمهاش شتابزده
دید در کنج خیمه ششماهه
چنگ بر طاقت رباب زده
آنکه با گیسوان مشکینش
همهٔ راه را گلاب زده
…
اذنِ میدان گرفت و راهی شد
دل به دریا زده، به آب زده
2.
«لک لبیک» گفت و راه افتاد
ولوله در دل سپاه افتاد
هر که سد شد مقابل کوهش
گوشهای مثل برگِ کاه افتاد
هر کسی قد و قامتش را دید
بیهوا از سرش کلاه افتاد
هر که جای سپر، سلاح خرید
آمد از چاله و به چاه افتاد
رزمش آنقدر مثل حیدر بود
که سپاهی به اشتباه افتاد
رفت عباس و برنگشت آنقدر
که به جان خیام، آه افتاد
رفت عباس و بعد او زینب
فکر پیراهن سیاه افتاد
رفت عباس و لرزه بر جانِ
مادر طفل بیگناه افتاد
حرف سیلی که در میان آمد،
سیل گریه دوباره راه افتاد
- مجموعه شعر: اهل بيت عليهم السلام