بيت‌هايی سوخته
بيت‌هايی سوخته

آتشم زد برگ‌برگ ماجرایی سوخته

سینه‌ام شد مقتلی با محتوایی سوخته

مانده بعد از رفتن پیغمبر کرب‌وبلا

جبرئیلی زخمی و غار حرایی سوخته

زیر یک خیمه تمام بچه‌ها را جمع کرد

پابرهنه، دل‌شکسته، با صدایی سوخته

قطره ‌قطره اشک از چشم یتیمان ‌می‌گرفت

کربلا تا شام با انگشت‌هایی سوخته

بعد از آن که تیر آتش زد به حلق کودکی

سوخت هر شب در کنار لای‌لایی سوخته

گفت شاید استراحت کرده در کنج تنور

روبه‌رو شد چشم‌هایش با نمایی سوخته

باد دارد‌ می‌وزد بر پرچم این قافله

بر سرِ بر‌نیزه، با زلف رهایی سوخته

هر کسی پرسید: عمرت را چگونه سر کنی؟

باز کن دفتر، بگو: با بیت‌هایی سوخته

آن‌قدر در قصهٔ «در» هیزم آوردند که

تا قیامت دامن هر ماجرایی سوخته

    شاعر: سعید پاشازاده

  • مجموعه شعر: اهل بيت عليهم السلام

Notice: ob_end_flush(): failed to send buffer of zlib output compression (0) in /home/pashazade/public_html/wp-includes/functions.php on line 4350