تشنۀ ديدار
تشنۀ ديدار

او که یک کوه اُحُد ریخته سر پشت سرش

از دعای پدرش داشت سپر پشت سرش

او که وارد شده در قلعهٔ جرأت تنها

رفته و بسته در این معرکه «در» پشت سرش

ایستاده‌‌ست چنان سیل، عدو رو در روش

ایستاده‌‌ست چنان کوه، پدر پشت سرش

مثل حیدر هنرش تیغ‌زدن رو در روست

دشمن افتاده پی کسب هنر پشت سرش

دشمن افتاد به خاک، آمد اگر رو در رو

دشمن افتاد به خاک، آمد اگر پشت سرش

بس که شوق سفر از خاک به افلاکش هست

گرد راهش شده…، جا مانده سفر پشت سرش

زنده شد یاد علی بس که ملائک گفتند

«ها علی بشرٌ کیف بشر» پشت سرش

لحظه‌ای تشنهٔ دیدار پدر شد، برگشت

به جز آن‌لحظه نینداخت نظر پشت سرش

عمرسعد به سردار سپاه خود گفت

لشکری مانده اگر، زود ببر پشت سرش

کاش آن روز جگر‌گوشهٔ لیلا‌ می‌دید

چقدر ریخته بر خاک، جگر پشت سرش

هی سنان پشت سنان، تیر پی تیر رسید

هی خبر پشت خبر، پشت خبر…، پشت سرش

گریه‌ می‌کرد کنارش پدر و خندیدند

از زمین خوردن او چند نفر پشت سرش

«ارباً اربا» شده طوری که زمان تشییع

چشم انداخته صد بار پدر پشت سرش

    شاعر: سعید پاشازاده

  • مجموعه شعر: اهل بيت عليهم السلام

Notice: ob_end_flush(): failed to send buffer of zlib output compression (0) in /home/pashazade/public_html/wp-includes/functions.php on line 4350