تمام شد
تمام شد

مانند شمع، قصه‌اش از سر تمام شد

کوتاه مثل سورهٔ کوثر تمام شد

سیلی وزید در وسط کوچه، باد شد

تا هیجده ورق زد و دفتر تمام شد

از سوختن، نه در اثر ضربه شمع من

در پشت چارچوب همین در تمام شد

گفتم یکی نبود و چهل مرد آمدند

قصه نگفته، قصهٔ مادر تمام شد

بابا کشید پارچه را روی صورتش

آهی کشید و گفت که دیگر تمام شد

پلکی زد و رسید سرِ ظهرِ واقعه

این بار قصه واقعاً از سر تمام شد

زینب به فکر روزِ دهم بود بیشتر

وقتی وداع مادر و دختر تمام شد

وقتی که «یا بُنیّ» به گوش حرم رسید

آرام گفت: کار برادر تمام شد

آغاز شد حماسهٔ زینب به کربلا

آن لحظه که بریدن حنجر تمام شد

    شاعر: سعید پاشازاده

  • مجموعه شعر: اهل بيت عليهم السلام

Notice: ob_end_flush(): failed to send buffer of zlib output compression (0) in /home/pashazade/public_html/wp-includes/functions.php on line 4350