حسین گرچه گناه مرا نگاه نکرد
منم کسیکه به عمرش به جز گناه نکرد
به لطفِ شاهِ دو عالم، حسین، دل بستم
که شیخ، گاه به من لطف کرد و گاه نکرد
هزار رنگ تنم کرده روزگار و خوشم
که جز حسین کسی بر تنم سیاه نکرد
هزار راه بلد بودم و مرا راهی
به غیر راه حسینیه رو به راه نکرد
هر آنکه بر عَلَم عشق تکیه زد، هرگز
ز روزگار تقاضای تکیهگاه نکرد
میان دسته شنیدم که دختری گریان
به سینه میزد و غیر از خدا گواه نکرد:
که بین بزم عزا، بین مردم هیئت
فقط حسین به آرایشم نگاه نکرد