جوان، خوشچهره، خوشرو، خوشزبان، خوشقدوبالایی
ندیده هیچکس مثل تو را، از بس که زیبایی
به قدوقامتت از بس ردای جنگ میآید
ملائک هم تو را امروز میخوانند: مولایی!
طلوع صبح، بیروی تو بیمعناست، شمس من
ندارد در سرش خورشید هم رؤیای فردایی
تو کرّاری و سرداری و سالاری و دلداری
که هر جایی غباری شد بلند از جنگ، آنجایی
سؤال لشکر کوفی شد این پرسش: «که هستی تو؟»
لبـی بگشا که بگذاری معما بر معمایی
به میدان میروی تنها و تنها بر زمین افتند
به شمشیر تو غوغا میشود، آنهم چه غوغایی
بنازم ناز شستت را، بنازم تیغ و دستت را
که آنسو بر زمین افتاده دستی، اینطرف پایی
محمد بودنت چون روز روشن بود بر مردم
نشانش اینکه از پشت نقابت نیز پیدایی
…
تو از آنرو نقاب انداختی بر چهرهٔ خود که
ندارد تاب توصیف رخت را هیچ نیمایی
کمال صبر ایوبی، نجات کشتی نوحی
عصای دست موسایی، دوای درد عیسایی
غمت سنگینترین داغ است روی قلب مادرها
تو تنها روضه مکشوفهی هر روز لیلایی
از آن باری که برگشتی، حسین از خویش میپرسد
«که آیا باز میگردی؟ که آیا باز میآیی؟»
- مجموعه شعر: اهل بيت عليهم السلام