سربازها رديف
سربازها رديف

تا پا گذاشت دختر زهرا‌ میان قصر

وا ماند از ابهت زینب دهان قصر

سربازها ردیف… ولی زینب ‌است او

فارغ ز چند و چون و چنین و چنان قصر

با آن‌همه ستون موازی تعجب ‌است

از لرزه‌ای که سخت نشسته به جان قصر

مردانه خطبه خواند، به شکلی که مردها

پنهان شدند پشت تمام زنان قصر

«نهج‌الفصاحه» است زبانش، چو لب ‌گشود

تشبیه شد به تیغ علی از زبان قصر

آتش گرفت قافیه‌ها، آب شد ردیف

بر باد رفت حیثیت و دودمان قصر

فریاد زد چو شیر ژیان زینب آن‌ میان

«از آب هم مضایقه ‌کردند کوفیان»[1]

برخیز ای حسین، که دیگر تمام شد

مجلس، تمام و روضهٔ آخر تمام شد

با چوب خیزران به لب خشک تو زدند

لطف یزید در حق این سر تمام شد

من خواهر توام، تو به دلداری‌ام بیا

تابم به خاطر تو برادر تمام شد

من مثل تو شهید ‌شدم بین قتلگاه

وقتی که کار خنجر و حنجر تمام شد

حجّت اگر تمام‌ نشد وقت خطبه‌ات،

امروز با کشیدن معجر تمام شد


[1]1. محتشم کاشانی

    شاعر: سعید پاشازاده

  • مجموعه شعر: اهل بيت عليهم السلام

Notice: ob_end_flush(): failed to send buffer of zlib output compression (0) in /home/pashazade/public_html/wp-includes/functions.php on line 4350