قلمم باز به رقص آمده با هوهویت
نیست پیچیدهتر از قافیهٔ گیسویت
سگ کهف آمده نانی ببرد از کویت
من چرا مرغ دلم را نفرستم سویت؟
شعر از نظم قدمهای تو موزون شده است
سرخی از جوهر من نیست، دلم خون شده است
تا کنون پیرغلامانت اگر جان دارند
انتظار فرج از نیمهٔ شعبان دارند
در غمت داغ به دل، اشک به دامان دارند
جمعهها جای تو خالی همه مهمان دارند
در غمت گر همه عشاق بمیرند رواست
آه موعود من آن جمعهٔ موعود کجاست؟
نام تو نقش بر انگشتر تزئینی شد
عشق محبوس میان کتب دینی شد
سرمان گرم به این شربت و شیرینی شد
جمعهٔ بی تو عجب جمعهٔ غمگینی شد
کی ز دوری تو با آن دل تنگت گفتیم
هرکجا وصف تو کردیم، ز جنگت گفتیم
نام تو آمده در هر غزل احساسی
ای که منظور خواصی و عوامالناسی
شده پیراهن تو یاس به این حساسی
ناله زد در همهٔ عمر تو را آقاسی
«شاید این جمعه بیاید…» همه را مجنون کرد
جمعههایی که نبودی دل ما را خون کرد
نورها یکبهیک از دور رسیدند به تو
سیزده «نور علی نور» رسیدند به تو
آنهمه دولت منصور رسیدند به تو
همه اینها به چه منظور رسیدند به تو؟
چون به هر آینه دیدیم تماشا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری[1]
به تنت جوشن مولاست که حیدر بدنی
به لبت خطبهٔ غرّاست که زهرا سخنی
به کرامات حسینی، به فضائل حسنی
تو خودت یک تنه در کسوت هر پنج تنی
سر و سامان دلِ بیسر و سامانی تو
شک نداریم به قرآن، خود قرآنی تو
هم حسینی، هم اباالفضل، امیری یعنی
دلی و دلبر و دلدار، دلیری یعنی
آفتاب است رُخَت، ظهر غدیری یعنی
میشود دست مرا نیز بگیری یعنی؟
از تو بهتر چه کسی؟ آینهٔ روی حسین
ای که پیراهن تو پُر شده از بوی حسین
آه در دوری تو ندبه نخوانم چه کنم؟
به سر وعدهٔ دیرینه نمانم چه کنم؟
جمکران بر تو سلامی نرسانم چه کنم؟
قصد دیدار تو دارم، نتوانم چه کنم؟
گرچه چون بید بر ایمان خودم لرزانم
پای آن عهد که بستیم ولی میمانم
موکب جشن تو هر قدر مکرر، بهتر
سر درش نصب شود پرچم حیدر، بهتر
موکب از آن سر بازار به این سر، بهتر
هرچه هر سال شود بهتر و بهتر، بهتر
شب جشن است، تو هم شاخهنباتی بفرست
شادی حضرت زهرا صلواتی بفرست
[1]1. شهریار
- مجموعه شعر: اهل بيت عليهم السلام