کتيبۀ گل
کتيبۀ گل

زهرا اگر زر است، پیمبر ابازر است

زرگر همیشه با خبر از قیمت زر است

از حسن خُلق و رحمت پیغمبری چنین

باید خداش هدیه دهد دختری چنین

دختر چه دختری‌ست، بگو مادر پدر

حوریه‌ای که آمده در قالب بشر

دختر چه دختری، که نبی پیش پای او

برخاسته تمام قد از جا برای او

دختر چه دختری‌ست که معراج مصطفاست

هم تاج اوست احمد و هم تاج مصطفاست

دختر چه دختری، که به قول پیمبرش

هر شب حیا نشسته دو زانو به محضرش

دختر چه دختری‌ست که لبخندش آفتاب

ماه است گوشوار و گلوبندش آفتاب

دختر چه دختری، شب‌قدر امام‌ها

شرحش نهفته است به صدر امام‌ها

دختر چه دختری، که بهشت است منجلی

از خانه‌ای که اوست در آن همسر علی

همسر چه همسری، نفس مرتضی‌علی

در سینه‌اش به جای تپش، بانگ «یا علی»

همسر چه همسری‌ست، که عین روایت است

یک نیمه‌اش نبوت و نیمی ولایت است

همسر چه همسری‌ست که نُه سال بی‌وضو

نام علی نبرد و علی نیز نام او

همسر چه همسری، که به وقت نماز شب

ذکر خدا به حق علی داشت روی لب

همسر چه همسری، که سراپا وقار بود

در آسمان برادر او ذوالفقار بود

همسر چه همسری، که به لب خواهشی نداشت

حتی به فضّه کار خودش را نمی‌گذاشت

همسر چه همسری‌ست که فقر اختیار کرد

تنها به شوق سائل، میل انار کرد

همسر چه همسری، فلک اقرار‌ می‌کند

در خانه‌اش همیشه ملک کار ‌می‌کند

همسر چه همسری، که فقط احترام کرد

جای تمام شهر به حیدر سلام کرد

همسر چه همسریست اگرچه شکسته است

بر سینه‌اش جمال علی نقش بسته است

همسر چه همسری، که شُکوهِ تمام شد

در پشت درب خانه، امامِ امام شد

همسر چه همسری‌ست، بگو نور مشرقین

همسر چه همسری‌ست، بگو مادر حسین

مادر چه مادری، خودِ قرآن ماست او

دریای چار لؤلؤ و مرجان ماست او

مادر چه مادری‌ست، لب از لب که وا کند

اول دعا به خانهٔ همسایه‌ها کند

مادر چه مادری‌ست که روح نسیم شد

دختر کریمه و پسر او کریم شد

مادر چه مادری، که حیا از غبارِ اوست

حتی حجاب زینب هم یادگار اوست

مادر چه مادری‌ست، پر از آه کربلا

دامان اوست مدرسهٔ شاه کربلا

مادر چه مادری، که چنان ماه بوده است

او حُجَّة‌اله حجج‌الله بوده است

مادر چه مادری، که به ایران نگاه اوست

قم تا همیشه مرقد او، بارگاه اوست

پروانه سمت شعله که پرواز‌ می‌کند

این‌گونه عاشقـیّ خود ابراز‌ می‌کند

پروانه گرچه سوختگی را دچار شد

آن‌قدر زد به شعله که آتش مهار شد

آتش چه آتشی، که ندیده خلیل هم

آتش گرفت بال‌وپر جبرئیل هم

هیزم چه هیزمی، که از آن غم درست شد

پشت درِ بهشت، جهنم درست شد

با گریه بر کتیبهٔ گل،‌ میخ ‌می‌نوشت

این ظلم را به سینهٔ تاریخ‌ می‌نوشت

تنها همین نبود که بال‌وپرش شکست

دیوار و در قفس شد و سرتاسرش شکست

وقتی که در به آینه برخورد ‌می‌کند

با ضربه هم نباشد اگر، خرد‌ می‌کند

کوچه چه کوچه‌ای، که مرا میخکوب کرد

خورشید در حوالی مشرق غروب کرد

ضربه چه ضربه‌ای، که دل آسمان شکست

وقتی نگین خاتم پیغمبران شکست

معجر چه معجری، که نصیبش غبار شد

وقتی که چشمِ صاحبش از ضربه تار شد

بستر چه بستری، که پر از باغِ لاله بود

باغی که ریشه‌اش همه در یک قباله بود

حیدر هم از تمامی دردش خبر نداشت
سردرد داشت فاطمه و دردسر نداشت

دستش شکسته بود ولی کارِ خانه کرد

دستش شکسته بود، ولی باز شانه کرد

بیمار اگرچه بود، طبیب حسین شد

پیراهنی که دوخت نصیب حسین شد

    شاعر: سعید پاشازاده

  • مجموعه شعر: اهل بيت عليهم السلام

Notice: ob_end_flush(): failed to send buffer of zlib output compression (0) in /home/pashazade/public_html/wp-includes/functions.php on line 4350